|
شنبه 7 فروردين 1395برچسب:, :: 1:18 :: قلم باف : mobina
نع جملات سنگین مینویسم که زیرش له بشویم ن سبک که با نسیم همانند قاصدک خبر چینانه از این سو ب آن سو برمیم. من امشب فقط سوال میپرسم.ایا در کوچه و خیابان های خاطراتی که روح من در آن بال بال تشنگی و درماندگی و دورماندگی از گرد پایت را میزند تو گاه گاه برای مروری سرسری عبور میکنی؟ایا هنوز هم از چیز هایی که دوست میداشتم و میدانستی و مهمانم میکردی در یک لبخندت و کلی حس خوب،هنوز هم مزه مزه میکنی به یاد من؟ایا از سبزه زار هایی که نفس میکشم بوی تو را در میان حسم،تا صبح شود، ایا برای دل خوشی من هم شده گذر میکنی؟ایا هنوز صدایم در گوشت زنگ میزند؟هنوز صدایت میکنم در خواب هایت؟هنوز در رویایت قلقلکت میدهم که تلافی کنی؟ هنوز صدای نفس؟هنوز حس مرا میدرکی؟شاید به خاطراتی پیوسته ام که دیگر قرار نیست به حال بازگردند .شاید حتی به اعماق زباله دانی های مغزت تبعید شده باشم . نمیدانم من همه ی این سوال ها را میپرسم ولی هیچ صدایی چیزی نمیگوید!!!!!از تو کلی فیلم فول اچ دی دارم و نداشتنت را تمام قد حس میکنم به اندازه ی سرمای زمستانی که گذشت برای رابطه ی شکل نگرفته ام که پاشیده شده میلرزم.اگر بگویم به اندازه ی تمام ساعاتی که بودم گریه کردم به همان اندازه سوختم و به همان اندازه مردم دروغ نگفته ام.امشب من سوال هایم را فریاد زدم بی صدا فریاد زدم.من شبیه هیچ کس نیستم و مطمین هستم هیچ کس مانند من نخواهد بود. نظرات شما عزیزان:
|